امام حسن عسگری(ع) از منظر دیگران

 

 

آنچه نگاهی است به شخصیّت امام حسن عسکری (ع) از منظر دیگران.
1ـ معتمد عباسی

نقل شده است که جعفربن علی الهادی از معتمد درخواست کرد که او را به امامت نصب کند و مقام برادرش امام عسکری(ع) را بعد از ایشان به او واگذار نماید. معتمد گفت: «منزلت و مقام برادرت مربوط به ما نمی‏شود بلکه «انّما کانت باللّه عزّ و جلّ» فقط از طرف خداوند عزیز و جلیل است و ما هر چند در نابودی و پایین آوردن مقام آنها تلاش کردیم، خداوند از این کار اباء دارد و هر روز بر مقام و رفعت آنها افزود، از طریق حفظ و نگهداری، و نیکو سکوت کردن و از طریق (افزودن) علم و عبادت آنها، و امّا تو اگر در نزد شیعیان برادرت منزلت و مقام او را داری، نیازی به ما نداری، و اگر از چنان منزلتی برخوردار نیستی و آن اوصافی را که برادرت داشت دارا نیستی، از ما در این رابطه کاری ساخته نیست.»(2)
2ـ طبیب دربار

بختیشوع المح طبیب معروف بود و در زمان امام حسن عسکری(ع) طبیب دربار عباسی نیز بود. روزی حضرت عسکری(ع) نیاز به طبیب پیدا کرد از بختیشوع درخواست کرد که یکی از شاگردان خود را در محضر حضرت بفرستد، او به یکی از شاگردان خود دستور داد که نزد امام حسن عسکری(ع) برود و از مقام و منزلت آن حضرت برای او نکاتی متذکر شد از جمله گفت: «طلب منی ابن الرضا من یقصده فصرالیه و هو اعلم فی یومنا هذا بمن تحت السّماء...؛ ابن الرضا خواسته کسی نزد او بفرستم (برای طبابت) پس تو نزد او می‏روی در حالی که این مسئله را (بخوبی) باید بدانی که در این زمان زیر آسمان از او داناتر نیست، و آنچه به تو دستور می‏دهد اعتراض نکن.»(3)
3ـ احمد بن عبید اللّه بن خاقان

احمد عامل جمع آوری خراج و مالیات در منطقه قم بود، پدرش عبیداللّه بن خاقان وزیر معتمد عباسی بود، خود احمد از ناجین و دشمنان سرسخت اهل بیت(ع) به حساب می‏آمد، او مأمور شد که گزارش کسانی از آل ابی طالب را که مقیم سامرّا هستند و جایگاه و منزلت آنان را نسبت به سلطان بنویسد، پس او چنین گزارش داد: «در سامرّا ندیدم و نشناختم مردی از خاندان علی را به مانند حسن بن علی بن محمد بن الرضا(ع) و نشنیدم جز سکوت و عفت و بزرگی و کرم او در نزل اهل بیتش و تمام بنی هاشم، و همین طور همه او را مقدّم می‏داشتند بر بزرگان، پیرمردان و رهبران و وزراء و... بعد از این ارزش و مقام وی در نظرم بزرگ آمد و فهمیدم که دوست و دشمن او را به دیده احترام می‏نگرند".

همین احمد نقل نموده که در مجلس پدرم عبیداللّه بودم که دربان‏ها وارد شدند و گفتند: ابن الرضا(ع) (یعنی امام عسکری(ع)) دم در است. پس پدرم با صدای بلند گفت: به او اجازه ورود دهید، احمد گوید: از جسارت دربانان که در نزد پدرم مردی را با کنیه (که نشانه احترام اوست) معرفی نمودند با این که در نزد او جز خلیفه یا ولی عهد یا فردی که شاه عباسی معرّفی نموده بود با کنیه معرّفی نمی‏کردند، پس دیدم مردی که قامت رسا و صورت زیبا و جوان نورس بود وارد شد به محضی که نگاه پدرم به او افتاد چندگام جلو رفت، و هرگز ندیده بودم پدرم با فردی از بنی هاشم و یا رهبران و یا ولی عهدها این گونه رفتار کند. پس زمانی که او داخل شد پدرم با او معانقه کرد و صورت و بازوی او را بوسید و او را بر مصلّای خویش نشاند. سپس احمد می‏گوید فردای آن روز بعد از این که پدرم نماز خواند نزد او رفتم، گفت: احمد حاجتی داری؟ گفتم: بلی، اجازه می‏دهی سؤالی مطرح کنم؟ گفت: اجازه داری پسرم هرچه دوست داری بگو. گفتم: پدر! آن مردی که دیروز آمد که بود. که آن همه تجلیل و احترام و تکریم نمودی و گفتی: جانم و پدر و مادرم فدای تو باد؟ پس گفت: او امام شیعیان، و ابن الرضا بود مدتی ساکت ماند آنگاه گفت: پسرم اگر خلافت از بنی عباس زائل شود هیچ کس از بنی هاشم جز همین فرد مستحق آن نیست، زیرا او بخاطر فضل و عفت، صیانت نفس، عبادت، زهد، صلاحیت و رفتار زیبایش مستحق این مقام است اگر پدر او را دیده بودی، می‏دیدی که مردی بزرگوار، با جلالت، بهترین و فاضلترین بود.»(4)
4ـ نویسنده معتمد عباسی

از ابی جعفر احمد القیصر البصری نقل شده است که ما نزد آقایمان ابی محمد در عسکر(سامرّا) بودیم پس خادم سلطان (معتمد) وارد شد. عرض کرد: امیرمؤمنان!! به شما سلام رسانده و گفته است، کاتب (دربار) ما «انوش نی» می‏خواهد دو پسر خود را پاکیزه کند، درخواست می‏کنیم از شما که به نزد او بروی و برای سلامتی و بقای فرزندان او دعا فرمایی. پس من دوست دارم اکنون شما سوار اسب شده نزد او بروی و این کار را انجام دهی. البته این زحمت را برای آن به شما تحمیل کردیم که او (نصرانی) خود گفته است: ما (دوست داریم) با دعای بقایای نبوت و رسالت متبرک شویم پس آن گاه آقای ما (حسن عسکری(ع)) فرمود: «الحمد للّه الّذی جعل النصاری اعرف بحقنا من المسلمین؛ستایش خدای را که نصاری را آگاهتر به حق ما از مسلمین (این زمان) قرار داد.»(5)

آنگاه حضرت فرمود: اسبی را برایم آماده کنید، پس سوار شد تا بر «انوش» وارد شدیم، در حالی که او سربرهنه و پابرهنه همراه با عالمان و راهبان مسیحی در حالی که انجیل را بر سینه نهاده بود، به استقبال آن حضرت آمد و به امام عرض کرد: ای سید ما متوسّل می‏شوم به سوی تو با این کتاب (انجیل) که خود بر آن از ما داناتری، جز آن که گناه جسارت زحمت خودت را بر من ببخشی قسم به حق مسیح بن مریم و آنچه که از انجیل از نزد خداوند آورده است ما از امیرالمؤمنین(خلیفه) شما را درخواست نکردیم مگر به این جهت که در انجیل (مقام شما را) یافتیم مانند مقام مسیح در پیشگاه الهی.

پس امام عسکری(ع) فرمود: «امّا ابنک هذا فباق علیک و امّ الآخر فمأخوذ عنک بعد ثلاثة ایامٍ ـ ای میّتاً ـ و هذا الباقی یسلم و یحسن اسلامه و یتولّانا اهل البیت ؛ امّا این پسرت باقی می‏ماند و اما دیگری از تو گرفته می‏شود ـ یعنی می‏میرد ـ بعد از سه روز و این که باقی می‏ماند، مسلمان می‏شود و اسلامش نیکوست و ما اهل بیت را دوست می‏دارد. پس انوش گفت: بخدا قسم ای سیّد من سخن تو حق است، و براستی مرگ این پسرم برایم آسان است، بخاطر آنچه که از پسر دیگر گفتی که مسلمان می‏شود و شما اهل بیت را دوست می‏دارد، پس برخی از کشیشان پرسید چرا خود مسلمان نمی‏شوی؟ انوش گفت: من مسلمانم و مولایم این را می‏داند پس مولای ما فرمود: راست می‏گوید و اگر نبود که مردم می‏گفتند: ما خبر وفات پسرت را دادیم و آنچنان که ما گفتیم واقع نشده، از خدا می‏خواستم بقای فرزندت را.

انوش: من جز آن چه اراده کرده‏ای نمی‏خواهم. ابوجعفر احمد می‏گوید: بخدا قسم این پسر بعد از سه روز از دنیا رفت و دوّمی بعد از یک سال مسلمان شد و با ما نزد امام حسن(ع) تا وفات آن حضرت بود.(6)

روایت فوق سراسر عظمت امام حسن عسکری(ع) را می‏رساند، هم می‏رساند که مسیحیان به مقام و عظمت اهل بیت آگاهی دارند، چرا که در انجیل عظمتی چون مسیح(بلکه بالاتر) از آن برای آنها بیان شده است و همین طور کاشف و بیانگر علم غیبی آن حضرت است که از آینده افراد خبر می‏دهد.و همین طور این نکته و درد را نیز آشکار می‏سازد که افرادی با این همه عظمت در بین مسلمین وجود داشته نه تنها از علم و عظمت آنها استفاده نبردند، بلکه آنان را با انواع اذیت و آزارها، رنج دادند و تنها در مواردی که درمانده می‏شدند و یا افتخار می‏خواستند برای خود کسب کنند درب خانه اهل بیت می‏آمدند.
5 ـ ابن صبّاغ مالکی

او درباره امام حسن عسکری(ع) و علم و عظمت او چنین می‏گوید: «او آقای مردم عصرش و امام روزگارش بود، سخنان او محکم، کارهایش پسندیده، اگر افاضل زمان او قصیده باشند او در خانه و معدن قصید قرار دارد، اگر گردنبدی از دُر را به نظم کشند رابط و تنظیم کننده او خواهد بود سوار بر علومی است که همسان ندارد و بیان کننده غوامض آن است که کسی با او مجادله نتواند کشف کننده حقایق است با نظر صائب خود، اظهار کننده دقائق است با فکر ژرف اندیش خود، بیان کننده امور غیبی در (جلسات) پنهانی بود. او دارای بزرگواری ریشه دار و روح و ذات کریم بود، خدای او را مورد رحمت فراوان خویش قرار داده در بهشت جایش دهد.»(7)
6ـ زندانبانان حضرت

خلیفه عباسی به صالح بن وصیف توصیه کرد که در حبس به امام حسن عسکری(ع) سخت گیرد، صالح گفت: چه کنم، من او را به دست دو نفر که بدترین اشخاص است سپرده‏ام بنام علی بن یارمش و دیگری افتامش ولی بعد از مدّتی این دو نفر اهل نماز و روزه شده‏اند، و به مقاماتی دست یافته‏اند، پس آن دو را احضار کردند، و مورد ملامت قرار دادند، که چرا بر امام حسن عسکری(ع) سخت نمی‏گیرید، گفتند: چه کنیم و چه بگوییم در حق مردی که روزها را روزه می‏گیرد و شب‏ها را تا صبح مشغول عبادت است... و هر وقت به ما نظر می‏افکند بدن ما می‏لرزد چنان که مالک نفس خود نیستیم و نمی‏توانیم خود را نگهداریم، خلیفه وقتی سخنان آن دو را شنید، با ذلّت از نزد صالح برگشت.(8)
7ـ محمد بن طلحه شافعی

او درباره امام حسن عسکری(ع) می‏گوید: «بدان منقبت عالی و مزیت بزرگی که خداوند او را به آن اختصاص داده است و گوهر آن را به گردن او آویخته است و آن را صفت دائمی که روزگار تازه‏گی آن را کهنه نمی‏کند و زبانها خواندن و نشر آن را فراموش نمی‏کند، این است که مهدی محمد(ع) از نسل اوست و از او آفریده شده و فرزند و پاره تن او می‏باشد.»(9)
8 ـ سبط ابن الجوزی

او می‏گوید: «حسن بن علی بن محمد... عالم و ثقه و مورد اطمینان بود و از پدرش و جدّش روایت نقل نموده است»(10)

البته جملات فوق خیلی کمتر از قامت بلند عظمت علمی و شخصیتی حضرت عسکری(ع) است ولی از یک عالم سنّی به همین مقدار نیز می‏تواند قابل اهمّیت باشد.
9ـ راهب دیرالعاقول

او از بزرگان مسیحیت و داناترین آنها بود، هنگامی که کرامات امام حسن عسکری(ع) را شنید، و دید آنچه دید از کرامات، با دست (مبارک) آن حضرت اسلام اختیار کرد، لباس نصرانیت را از تن بیرون آورد و لباس سفیدی بر تن نمود و زمانی که پزشک معروف پیش گفته، بختیشوع از او درباره دست برداشتن از دینش (و مسیحیت) پرسید، در جواب گفت: او را همچون مسیح و مانند او یافتم، لذا به دست او (امام عسکری(ع)) مسلمان شدم (آری) او مانند عیسی است در نشانه‏ها و برهانهایش، آنگاه نزد حضرت عسکری(ع) رفت و ملازم او بود تا از دنیا رفت.(11)
10 ـ علّامه محمد ابوالهدی افندی

او درباره عظمت تمامی اهلبیت عصمت و طهارت، سخنان زیبایی دارد آن جا که می‏گوید: «مسلمانان شرق و غرب عالم می‏دانند که آنها رؤسای اولیاء و امامان برگزیده بعد از رسول اعظم(ص) هستند، و آنها از نسل او و فرزندان پاک او که یکی بعد از دیگری و نسلی بعد از نسل قبلی به دنیا آمده‏اند تا زمان ما می‏باشند. آنها اولیاء بدون شک و رهبران مردم به پیشگاه حضرت قدسیه (خداوندی) هستند،

محفوظ (و معصوم) از آلودگی و عیب می‏باشند، کسانی که بعد از طبقه اصحاب که همراه نبی اکرم(ص) بودند، در صدر اولیاء قرار دارند، یعنی حسن(ع) و حسین(ع) و سجاد(ع) و باقر(ع)، و کاظم(ع) و صادق(ع) و جواد(ع) و هادی(ع) و التقی(ع) و نقی(ع) و عسکری(ع).»(12)
11ـ علّامه شبراوی شافعی

او می‏گوید: یازدهمین امام حسن خالص ملقب به عسکری است، در شرف او همین بس که امام مهدی(عج) منتظر از اولاد اوست. خدا به این بیت (اهل بیت) خیر کثیر دهد که بیت شریفی است، و نسب خالص و بلند مرتبه دارد و همین بس در افتخار این خانواده از علوّ و بلندی مقام...خوشابحال حسن عسکری که از خانواده عالی مرتبه و بلند مرتبه‏ای می‏باشد و براستی در بلند مرتبگی غلبه یافته بر همه و رفعت یافته بر خورشید و قمر از نظر جایگاه، و همه کمالات بدون استثناء در او جمع آمده و هیچ کمالی با کلمه «غیر» و الاً از او استثنا نشده است همچون دُر و گوهر در مجد وعظمت آن امامان به نظم آمده‏اند، اوّل آنها با آخر آنها یکسانند. و چه بسیار کسانی که تلاش کردند مقام آنها را پایین آورند ولی خدا آنها را بالا برد.(13)
12ـ علی بن اوتاش(14)

محمد بن اسماعیل علوی می‏گوید: «امام عسکری(ع) را زمانی در نزد علی بن اوتامش که یکی از دشمنان سرسخت آل‏محمد(ص) بود زندانی کردند او مردی زشت خو و بد سیرت (بود) و با خاندان علی(ع) عداوتی دیرینه داشت از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه می‏تواند امام را اذیت کند و بر او سختگیری نماید. امّا ابهت، هیبت و صلابت امام(ع) و حالات عرفانی و معنوی آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحوّل کرد ـ با این که حضرت عسکری بیش از یک روز در زندان او نبود ـ که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک می‏نهاد و سر خود را بالا نمی‏گرفت و همراهی یک روزه این مرد با پیشوای یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکری(ع) را در منظر او نیک‏ترین مردم قرار داد.»
13ـ محمد شاکری

از همراهان امام عسکری(ع) درباره آن حضرت می‏گوید: او در محراب عبادت می‏نشست و سجده می‏کرد در حالی که من پیوسته می‏خوابیدم و بیدار می‏شدم و می‏خوابیدم در حالی که او در سجده بود او کم خوراک بود، برایش میوه‏هایی می‏آوردند،

او یکی دو دانه از آنها را می‏خورد و می‏فرمود: محمد! این‏ها را برای بچّه هایت ببر.(15)

با توجه به آن چه که از سخنان عالمان و محدّثان و مورخان اهل سنّت و غیر آنها درباره امام عسکری(ع) نقل شد بخوبی بدست می‏آید که مقامات معنوی و فضائل علمی آن حضرت بر اثر اتصال به پروردگار ربوبی، و بر اثر عبادت و زهد بندگی، به این جهت به این بدخواهان و دشمنان اهل بیت(ع) و آنهایی که در طول تاریخ سعی کرده‏اند از طریق حذف فیزیکی و شهادت امامان و یا از طریق حبس و زندان، و یا از راه تخریب قبور و بارگاه امامان، نام اهل بیت (ع) و مرام آنان را از زمین و یاد و محبّت آنها را از قلب‏ها بردارند، باید گفت که سخت در اشتباه هستند و هرگز بر این کار موفق نخواهند شد، آن زمانی که علی(ع) را خانه نشین کردند شیعیان آن حضرت بسیار محدود بود امّا با شهادت او و دیگر امامان و تخریب قبور ائمه بقیع، و تخریب مرقد امام حسین(ع)در کربلا که فقط 17 بار توسط متوکّل عباسی انجام گرفته است نه تنها از شیعیان علی(ع) کاسته نشده بلکه امروزه با تمام افتخار می‏توان گفت چهارصد میلیون شیعه در جهان داریم. آری خداوند خواسته نام اهل بیت و مکتب آنان را زنده نگهدارد هرگز کسی قادر نخواهد بود جلو پیشرفت آن را بگیرد. به این جریان تاریخی توجه نمایید.

اربلی در کشف الغمّه نقل کرده است که مستنصر خلیفه عباسی، سالی جهت زیارت قبور اجداد خود(و تفریح) به سامرا رفت. ابتدا به زیارت عسکریین(ع) مشرف گردید و سپس به مقبره خلفاء عباسی رفت. دید آنجا خراب گردیده است و پرندگان (و حیوانات) قبور خلفاء را آلوده کرده‏اند.

از این مسئله متأثر شد یکی از همراهان گفت: قدرت و ثروت در دست توست و خلیفه مسلمین تو هستی، دستور ده که قبور پدرانت را مرتب کنند! همچنان که قبور این علویین را مشاهده می‏کنی که دارای صحن و بارگاه و فرش، چراغ و خدمه و زوّار می‏باشند. مستنصر گفت: این امری است الهی و به زور نمی‏توان مردم را واداشت که به زیارت قبور پدران من بیایند و اگر هم اجبار کنم پذیرفته نیست.(16)

پی‏نوشت‏ها:

1 ـ ر.ک الارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 313 ؛ و تذکرة الخواص، سبط بن الجوزی، ص 324.

2 ـ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج 3، ص 1109 و محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 52 ص 50 و اعلام الهدایة، ج 13، ص22.

3 ـ الخرائج، همان، ج 1، ص 422 باب 12، ح 3؛ و اصول کافی ج1، ص 512 باب 124 ح 24، و اعلام الهدایة، ص 22.

4 ـ اصول کافی، همان، ج 1، ص 503 ـ 504 باب 24 روایت 1 و کمال الدین، ج 1، ص 41 ـ 42.

5 ـ مدینه المعاجز، ص 583؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 498 ؛ سفینة البحار، ج 2، ص 203.

6 ـ الفصول المهمّه، ص 275 و اعلام الهدایة، ج 13، ص 27.

7 ـ شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، سازمان انتشارات جاویدان، ص 450 و کشف الغمة، ج 3، ص 290.

8 ـ محمد بن طلحه شافعی، مطالب السؤول، ج 2، ص 148 و اعلام الهدایة، ص 26.

9 ـ تذکرة الخواص، ص 362 و اعلام الهدایة، ص 27.

10 ـ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج 1، ص 422 و 424، بحارالانوار، ج 50 ص 261 و اعلام الهدایة،همان، ج 13، ص26.

11 ـ احقاق الحق، ج 2، ص 621، و کتاب ضوءالشمس الی الهدی افندی، ج 1، ص 119 و اعلام الهدایة، ص 27.

12 ـ الاتحاف بحب الاشراف، ص 178، و اعلام الهدایة.

13 ـ در کافی به نام (نارمش) یاد شده است.

14 ـ اربلی، کشف الغمة، ج 3، ص 286 اصول کافی، باب مولد ابی محمد الحسن بن علی (ع)، حدیث 8.

15 ـ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 50، ص 253

موهبت به اندازهء معرفت ـ فضائل و کرامات

                             باب موهبت به اندازهء معرفت برای مردم گشاده می شود

 

                                                     

 

از مقتل خوارزمی و جامع الاخبار روایت شده است که ...

مردی اعرابی به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت یابن رسول الله ضامن شده‌ام ادای دیت کامله را و ادای آن را قادر نیستم لاجرم با خود گفتم که باید سوال کرد از کریم‌ترین مرد و کسی کریمتر از اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم اجمعین گمان ندارم. حضرت فرمود: یا اخا العرب من سه مسئله از تو می‌پرسم اگر یکی را جواب گفتی ثلث آن مال را به تو عطا می‌کنم و اگر دو سوال را جواب دادی دو ثلث مال خواهی گرفت و اگر هر سه را جواب گفتی تمام آن مال را عطا خواهم کرد، اعرابی گفت یابن رسول الله چگونه روا باشد که مثل تو کسی که از اهل علم و شرفی از این فدوی که یک عرب بدوی بیش نیستم سوال کند؟ حضرت فرمود که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و‌ آله شنیدم که فرمود: اَلمَعرُوف بِقَدرِ الْمَعرِفَه باب معروف و موهبت به اندازة معرفت بروی مردم گشاده باید داشت، اعرابی عرض کرد هر چه خواهی سوال کن اگر دانم جواب می‌گویم و اگرنه از حضرت شما فرا می‌گیرم ولا قُوّه اِلاّ بِالله.

حضرت فرمود که افضل اعمال چیست؟ گفت: ایمان به خداوند تعالی.

فرمود چه چیز مردم را از مهالک نجات می‌دهد؟ عرض کرد توکل و اعتماد بر حق تعالی.

فرمود زینت آدمی در چه چیز است؟ اعرابی گفت: علمی که به آن عمل باشد.

فرمود که اگر بدین شرف دست نیابد؟ عرض کرد مالی که با مروت و جوانمردی باشد.

فرمود که اگر این را نداشته باشد؟ گفت فقر و پریشانی که با آن صبر و شکیبائی باشد.

فرمود اگر اینرا نیز نداشته باشد؟ اعرابی گفت که صاعقه‌ای از آسمان فرود بیاید و او را بسوزاند که او اهلیت غیر این ندارد.

پس حضرت خندید و کیسه‌ای که هزار دینار زر سرخ داشت نزد او افکند و انگشتری عطا کرد او را که نگین آن دویست درهم قیمت داشت و فرمود که به این زرها ذمة خود را بری کن و این خاتم را در نفقة خود صرف کن.

اعرابی آن زرها را برداشت و این آیه مبارکه را تلاوت کرد:

اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه

آغاز امامت حضرت مهدی(عج)

نهم ربیع الاول سالروز آغاز ولایت و امامت حضرت حجة بن الحسن العسگری ـ امام زمان (عج) ـ بر همهء عاشقان و منتظران آن حضرت تبریک و تهنیت باد.

 رنگ تغزّل

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم ، بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ ، جرعه آبی که خورده ام

از راه حلق تشنهء من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن ، حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

سکینه بنت الحسین (ع) ـ بانوان کربلا

۵ ربیع الاوّل ـ رحلت حضرت سکینه (س) بنت الحسین (ع) ـ سال ۱۱۷ هجری قمری


حضرت سکینه(س)، دختر ابى عبدالله الحسین (ع) و رباب، دختر امرء القیس است. نام اصلى وى، " آمنه" یا " امیمه" بود و مادرش رباب او را به " سکینه" ملقّب ساخت.(1)

این بانوى شریف علوى در دامن مهرانگیز پدر ارجمندش حضرت امام حسین (ع) و مادر گرانمایه‏اش حضرت رباب (س) و عمه بزرگوارش حضرت زینب کبرى(س) پرورش یافت و از راهنمایى و تربیت ناب برادرش حضرت على بن الحسین(ع)، معروف به زین العابدین در ایّام امامت آن بزرگوار، بهره‏هاى وافر یافت.

وى از زنان خردمند و داناى عصر خویش بود. علاوه بر بهره‏مندى کامل از حُسن جمال، از فضایل معنوى مانند تعّبد، تدیّن و تقواى الهى برخوردار بود و در زمینه شعر، سخنورى و فصاحت بیان از ممتازان عصر و خانه وى، همیشه مجمع ادبا، شُعرا و سخن سرایان عرب بود.(2)

درباره تاریخ تولدش، اطلاع دقیقى در دست نیست. امّا وى در واقعه عاشورا، دخترى رشید و بالغ بود.

برخى از مورخان، وى را در واقعه کربلا، بین ده تا سیزده ساله خوانده‏اند. بنابراین تولدش باید میان سال‏هاى 47 تا50 قمرى باشد. او در مدینه و در اواخر عصر امامت حضرت امام حسن مجتبى (ع) دیده به جهان گشود.(3)

امام حسین (ع) به تمامى فرزندانش، از جمله سکینه، عشق و علاقه داشت و آنان را به خاطر برخوردارى از فضایل و کمالات نفسانى، بسیار دوست مى‏داشت.

روایت شد، که آن حضرت درباره سکینه و مادرش رباب و خانه‏اى که آن دو در آن زندگى مى‏کردند شعرى عاطفى سرود که ترجمه‏اش چنین است:

به جانت سوگند ! من به راستى خانه‏اى که سکینه و مادرش رباب در آن باشند، دوست دارم. من آن دو را دوست دارم و براى آنان دارایى‏ام را نثار مى‏کنم و هیچ ملامت‏گرى نمى‏تواند مرا در این کار سرزنش کند.(4)

آن حضرت، پس از واقعه کربلا، به مدت 57 سال زندگى کرد. در آغاز، تحت کفالت برادر بزرگوارش امام زین العابدین (ع) قرار داشت تا این که ازدواج نمود و به خانه همسرش نقل مکان کرد.

این بانوى مکرمه، بین 67 تا 70 سال زندگى کرد و سرانجام در کمال شرافت و عفت دار فانى را وداع گفت.

درباره در گذشت این بانوى بزرگ علوى، دو روایت نقل شده است: روایت نخست حاکى است که وى در پنجم ربیع الاوّل سال 117 هجرى قمرى و در عصر خلافت هشام بن عبدالملک و در حاکمیت خالد بن عبدالملک بن حارث، در مدینه بدرود حیات گفت و روایت دیگر مى‏گوید که وى در پنجم ربیع الاوّل سال 126 هجرى قمرى در مکه معظمه وفات یافت .(5)

به هر روى، در گذشت وى در پنجم ربیع الاوّل، مورد اتفاق تاریخ نگاران و سیره نویسان است. در همان سالى که حضرت سکینه (س) وفات یافت، خواهرش حضرت فاطمه بنت الحسین (ع) نیز در مدینه بدرود حیات گفت. (6)

اوّل ربیع الاول ؛ هجرت حضرت محمّد (ص) و نخستین سال هجرت

اهالى مکه پس از درگذشت حضرت خدیجه(س)، همسر پیامبر (ص) و درگذشت حضرت ابوطالب(ع)، عموى آن حضرت، بر دشمنى خویش افزودند و حتى قصد جان پیامبر (ص) را نمودند. از سوى دیگر تعدادى از اهالى یثرب در همان سال‏هاى غربت و تنهایى پیامبر(ص) در ایّام حجّ با وى و اهداف بلند دینش آشنا شده و پس از بازگشت به یثرب، به تبلیغ آن پرداختند. مردم یثرب، رفته رفته به اسلام علاقه نشان داده و در مراسم سال بعد، تعداد زیادترى به نزد رسول خدا(ص) رسیدند و به دست مبارک وى، مسلمان شده و با آن حضرت پیمان بستند. امّا در مراسم حجّ سال سیزدهم بعثت، گروهى از حاجیان یثربى که تعدادشان هفتاد و سه مرد و زن بود، در اواسط ایام تشریق و در محل عقبه در سرزمین "منى"، ایمان آورده و با آن حضرت پیمان بستند، تا از وى و یارانش همانند خانواده و طایفه خویش پشتیبانى کنند.(1)

پس از گذشت ایام حج و بازگشت اهالى یثرب به سرزمین خویش، مهاجرت مسلمانان مکه به سوى یثرب آغاز گردید. آنان به دستور پیامبر(ص) به دور از چشم مشرکان قریش به صورت فردى و گروهى عازم یثرب شدند.به طورى که در مکه معظمه، جز پیامبر(ص) و تعدادى اندک از یارانش و گروهى زنان و مردان کهن سال و از کار افتاده، کسى باقى نماند. پیامبر(ص) بیش از هر زمان دیگر، در یکى دو ماه آخر اقامتش در مکه، احساس تنهایى و خطر مى‏کرد. سرانجام سران قریش در واپسین روزهاى ماه صفر، تصمیم به کشتن پیامبر(ص) گرفتند.

آنان در " دارالنّدوه " که مجلس شوراى اعیان و اشراف آنان بود، جلسه‏اى برگزار کرده و پس از تبادل نظر و گفتگوهاى زیاد، به کشتن پیامبر(ص) از سوى نمایندگان تمام طوایف قریش رأى دادند و شب اوّل ربیع الاوّل را براى این کار برگزیدند.

شب موعود فرا رسید، پیامبر(ص) براى فریب مشرکان، حضرت علی (ع) را به جاى خویش در بسترش خوابانید و خود، از خانه خارج و به همراه ابوبکر از مکه گریخت و در غار "ثور" که در جنوب مکه و در نقطه مقابل مدینه قرار داشت، پناه گرفت.

مشرکان، پس از هجوم به خانه پیامبر(ص) و مشاهده امام على بن ابى طالب (ع) در رختخواب آن حضرت، خشمناکتر شده و به تعقیب آن حضرت پرداختند و براى پیدا کردن وى، صد شتر جایزه تعیین نمودند ولى هرچه تلاش کردند، به وى دست نیافتند.

آن حضرت پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربیع الاول به سوى مدینه هجرت کرد و در دوازدهم همین ماه وارد مدینه شد و مورد استقبال باشکوه اهالى مدینه قرار گرفت.(2)

امام زین العابدین (ع) فرمود: هنگامى که پیامبر(ص) از مکه به قبا آمد، ابوبکر همراه وى بود. پیامبر(ص) در قبا به انتظار على (ع) نشست. ابوبکر به پیامبر(ص) گفت: برخیز با هم به مدینه برویم. زیرا اهالى آن از دیدن تو خوشحال مى‏شوند. آنان منتظر ورود تو به این شهرند. پس به سوى آنان رویم و در اینجا به انتظار على(ع) توقف مکن. زیرا گمان نمى‏کنم که علی (ع) تا یک ماه دیگر به تو رسد. پیامبر(ص) در پاسخش فرمود: هرگز از جایم حرکت نمى‏کنم تا پسر عمو و برادرم در نزد پروردگار متعال و دوستداشتنى‏ترین فرد خاندانم، همان کسى که با در خطر گذاشتن جانش مرا از دست مشرکان رهایى داد، به من بپیوندد.

امام زین العابدین (ع) فرمود: در این هنگام، ابوبکر به خشم آمد و ناراحت گردید و حسادت علی (ع) بر وى عارض گردید و این نخستین دشمنى وى نسبت به رسول خدا (ص) درباره علی (ع) بود و نخستین سرپیچى وى از فرمان رسول خدا (ص).

ابوبکر هنگامى که اصرار پیامبر(ص) را در باقى ماندن در محله قبا تا رسیدن حضرت علی (ع) را مشاهده کرد، از پیامبر(ص) جدا گردید و خود به سوى مدینه رفت و پیامبر(ص) در آنجا توقف کرد تا حضرت علی (ع) به همراه سایر خاندان نبوى، از جمله حضرت فاطمه زهرا (س) به او پیوستند و به اتفاق هم به سوى مدینه حرکت نمودند. (3)

از این حدیث شریف و احادیث دیگر به دست مى‏آید که هجرت پیامبر(ص) از مکه معظمه، از شب پنجشنبه، نخستین شب ربیع الاول آغاز گردید و پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربیع الاول به سوى یثرب حرکت کردند و در روز دوشنبه، دوازدهم همین ماه به روستاى قبا، که در دو فرسنگى یثرب قرار داشت وارد شدند و پس از چند روز توقف در این محل ( و به روایت امام زین العابدین (ع) به مدت ده روز توقف در قبا ) و با رسیدن حضرت على (ع) ، در روز جمعه 23 ربیع الاول وارد شهر یثرب گردید و این شهر از آن پس، به مدینة الرّسول (ص) شهرت یافت.

ولى برخى از مورخان اهل سنّت، ورود حضرت علی (ع) را پانزدهم ربیع‏الاوّل ذکر کرده‏اند.

در کتاب " الاستیعاب فى معرفة الاصحاب " آمده است: قدم آخر الناس فى الهجرة الى المدینة علىّ و صهیب، و ذلک للنصف من ربیع الاوّل، و رسول اللّه (ص) بقباء لم یرم بعد؛ علی (ع) و صهیب، آخرین کسانى بودند که به سوى مدینه هجرت کردند. ورود آنان، مصادف بود با نیمه ماه ربیع الاوّل و در آن هنگام رسول خدا(ص) هنوز در " قبا " بود و به طرف مدینه حرکت نکرده بود.(4)